Living 30s

زندگی در سی سالگی به همین سادگی

Living 30s

زندگی در سی سالگی به همین سادگی

تو نبودی سهراب آب را گل کردند

   در فرودست اکنون،کفتری می میرد
در همان آبادی ، کوزه از آب تهی است 

   آب را گل کردند…                            آن سپیدار بلند ، که فلان رود روان ، از کنارش میرفت ،
                              
زرد و قامت کج و پژمرده شده ،

دگر آن درویش هم ،
دلش از اینهمه ناپاکی این آب روان،
بخروش آمده ، اما … خاموش است ،

تا مبادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند،

در مصاف گل و لای ،
 
رود زیبا خجل است ،
گویی…
                   زشتی دو برابر کند این آب کنون،

آب را گل کردند…
حرمت عشق شکستند،

ناله از من بربودند،
مستی از من بگرفتند،

 آب را گل کردند…

چه گل آلود این آب ،
و چه ناپاک این رود،
              تو به ما گفتی : مردم بالادست ، چه صفایی دارند،

      غنچه ای گر شکفد ، اهل ده باخبرند،

       و تو امروز کجایی سهراب ؟       تا ببینی ، که همان مردم بالادست ،

       ز صفا عاری و از عشق تهی میباشند،

چشمه هشان بی آب
گاوهاشان بی شیر

دهشان بی رونق،

ساکت و خاموش است،

دگر از غنچه شکفتن خبری نیست ،
           مردم بالادست ، همه در ماتم و اندوه نشستند اما
                                      کدخدا در خانه با زنش میخندد،

آب را گل کردند
     تو نبودی سهراب،

             آب را گل کردند
  

 

 

 

برگرفته از بام ایران سیتی

 

هرگزنخواب کورش (شاهکاری از سیمین بهبهانی )

هرگزنخواب کورش (شاهکاری از سیمین بهبهانی )

دارا جهان ندارد،  

سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در

!هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید،

البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،

آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند،

آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو،

گرز گران ندارد

روز وداع خورشید،

زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان،

نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا،

نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما،

تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها،

بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز،

میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری،

دزدان سرزمینت

بر بیستون نویسند،

دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی،

فریادمان بلند است

اما چه سود،

اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است

این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس،

شیر ژیان ندارد

کوآن حکیم توسی،

شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما

دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش،

ای مهرآریایی

بی نام تو،وطن نیز

نام و نشان ندارد  

نامه آبراهام لینکلن به معلم پسرش

به پسرم درس بدهید.
او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگوییدبه ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد. از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.
اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گل های درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کش ها، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند. به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند.
ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد. در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید. پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.

گپی با حافظ

گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم / گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم 

نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس‏ / دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس

 گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى / گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى  

گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى / گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏

گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ / گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى 

 گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز / گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز  

گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده / گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده 

 گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ / گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ / گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش 

 گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏ / گفتا: شده پرستار یا منشى اداره  

گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل / گفتا: که دست خود را بردار از سر دل 

 گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها / گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا  

 گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى / گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى / گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى 

 گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره / گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏  

گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد / گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى / گفتا که: ادکلن شد در شیشه ‏هاى رنگى 

 گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى / گفت: آن چه بود از دم گشته چلوگبابی

برگرفته از رادین بلاگ

شعری خیلی قشنگ در باب مجنون و لیلی مست و ملنگ...

دید مجنون دختری مست و ملنگ

در خیابان با جوانانی مشنگ


خوب دقت کرد در سیمای او

دید آن دختر بُود لیلای او


با دلی پردرد گفتا این چنین

حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)


من شنیدم تازگی چت می کنی

با جوانی اهل تربت می کنی


نامه های عاشقانه می دهی

با ایمیل از ( توی) خانه می دهی


عصرها اطراف میدان ونک

می پلاسی با جوانان ونک


موی صاف خود مجعد می کنی

با رپی ها رفت و آمد می کنی


بینی خود را نمودی چون مویز

جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)


خرمن مو را چرا آتش زدی؟

زیر ابرو را چرا آتش زدی؟


چشم قیس عامری روشن شده

دختری چون تو مثال زن شده


دامن چین چین گلدارت چه شد؟

صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟


ابروی همچون هلالت هم پرید؟

آن دل صاف و زلالت هم پرید؟


قلب تو چون آینه شفاف بود

کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود



دیگر آن لیلای سابق نیستی

مثل سابق صاف و عاشق نیستی


قبلنا عشق تو صاف و ساده بود

مهر مجنون در دلت افتاده بود


تو مرا بهر خودم می خواستی

طعنه ها کی می زدی از کاستی؟


زهرماری هم که گویا خورده ای

آبروی هرچه دختر برده ای


رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان

سورۀ یاسین درِ‌ ِگوشم نخوان


تو چه داری تا شوم من چاکرت؟

مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟


خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر

یا برو دیوانه ای دیگر بگیر


ریش و پشم تو رسیده روی ناف

هستی از عقل و درایت هم معاف


آن طرف اما جوان و خوشگل است

بچه پولدار است گرچه که ول است


او سمندی زیر پا دارد ولی

تو به زحمت صاحب اسب شـَلی


خانه ات دشت و بیابان خداست

خانۀ او لااقل آن بالاهاست


با چنین اوضاع و احوالت یقین

خوشه ات یک می شود ، حالا ببین


او ولی با این همه پول و پله

خوشۀ سه می شود سویش یله


گرچه راحت هست از درک و شعور

پول می ریزد به پای من چه جور


عشق بی مایه فطیر است ای بشر

گرچه باشی همچو یک قرص قمر


عاشق بی پول می خواهم چکار

هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار


راست می گویند، تو دیوانه ای

با اصول عاشقی بیگانه ای


این همه اشعار می گویی که چه؟

دربیابان راه می پویی که چه؟


بازگرد امروز سوی کوه و دشت

دورۀ عشاق تاریخی گذشت


تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده

قید فرهاد جـُلمبر! را زده



یا همین عذار شده شکل گوگوش

کرده از سرتا نوک پایش روتوش


با جوانان رپی دم خور شده

نان وامق کاملاً آجر شده


ویس هم داده به رامین این پیام

بین ما هرچه که بوده شد تمام


پس ببین مجنون شده دنیا عوض

راه تهرن را نکن هرروزه گز


اکس پارتی کرده ما را هوشیار

گرچه بعدش می شود آدم خمار


بیخیال من برو کشکت بساب

چون مرا هرگز نمی بینی به خواب


گفت با خود مجنون این چنین:

حال و روز لیلی ما را ببین


بشکند این «‌ دست شور بی نمک»

کرده ما را دختر قرتی اَنک



حال که قرتی شده لیلای من

نیست دیگر عاشق و شیدای من


می روم من هم پی ( کیسی ) دگر

تا رود از کله ام عشقش به در


فکر کرده تحفه اش آورده است

یا که قیس عامری یک برده است


آی آقای نظامی شد تمام

قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام


خط بزن شعری که در کردی زما

چون شده لیلای شعرت بی وفا

    برگرفته از:"به دنبال تو"